جاده آرزو های کاغذیروزی .... جایی .....در راهی ....من بودمو خودم | ||
صفحه قبل 1 صفحه بعد صفحه قبل 1 صفحه بعد یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلشو جواب نمیده . هرچی اسمس هم براش میزنم
باز جواب نمیده . آنلاین هم نشده چند روزه . نگرانشم .
چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره .
شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم .
قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم دیزین اسکی .
مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه .
شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم .
بقیه ی داستان در ادامه مطلب
نظر یادتون نره ادامه مطلب [ دو شنبه 26 تير 1391برچسب:شنل قرمزی , داستان طنز , ] [ 13:24 ] [ محدثه ][ صفحه قبل 1 صفحه بعد مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
ادامه مطلب |
||
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |